سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شیرمرغ تا جوراب دایناسور اینجاست
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

سلام دوستان ...

حالتون خوبه یک راست بریم سر خاطره تنگه واشی امروز ...

امروز ساعت5 ما در مترو هفت تیر باید جمع میشدیم تا حرکت کنیم ... ساعت 6 حرکت کردیم و منم دنبال دوستای پارسی بلاگم چشم میچرخوندم که ی سریشون بودن ... ساعت 7:15 بما خودشون با خرج خودشون صبحونه دادن که شامل 2 تیکه نون سنگک و مربا و عسل و پنیر و کره و چایی که خیلی خوشمزه بود . ما هم که تا 10:30 تو اتوبوس اسکانیا خسته شده بودیم بالاخره ساعت 11 راه را پیش گرفتیم و ب سمت تنگه رفتیم رسیدیم در تنگه واشی کفش ها عوض شد و دمپایی پوشیدیم و بداخل اب رفتیم واقعا شدتش زیاد بود و ما بر خلاف جریان اب میرفتیم و پسر و دخترای جوون خیلی شاد بودند و جیغ میزنند و اهنگ میخونند و ... و خودشون رو با جیغ و داد و سوت خودشون رو خالی میکردند .

در اول تنگه اسبهایی هست برای بردن افرادی که نمیخواهند دراب بشوند کمکشان میکردند ...

منم بعد از دشواری راه و فراز و نشیب در اب به کتیبه رسیدیم که بعد عکس گرفتن یادگاری راه را پیش گرفتیم که نااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا گهان برای زرنگ بازی من از بغل جایی رفتم که کسی از ان عبور نمیکرد چشمتون روز بعد نبینه اب منو انداخت و رو به جریان خودش کرد و داش میبرد که یهو یه پسر منو از اب کشید بیرون ... خدا خیرش بده بالاخره یجا مفید واقع شدن ... من از پشت افتادم رو تخته سنگ و همه سر و شونه و کمر و... خودم درد گرفت

من فقط در زمان غرق شدن به موبایل ان 8 و دوربینم فکر میکردم که چیزیش نشه خیس شد اما زود گرفتمش بعد 1 ساعت روشنشون کردم هر دورو خدارا شکر چیزیش نشد ... بعد از خروج از تنگه اول اقای دلنوا و 1 دختر 11 سالش و 2 دوقولوی 6 ماهه که پسر بودن رو به خانمش سپرد و با ما به تنگه 2 امد تنگه 2 خیلی راحت تر و کم عمق تر بود .

بعد از رد شدن از تنگه 2 به سمت ابشار رفتیم که خیلی سخره نوردی داشت ... من و 4-5 تا از دخترای گروه و اقای مصداق از لای سنگها به پشت و بالای ابشار رفتیم که واقعا سنگاش پدر ادم رو در میاره هنگام بالا رفتن ازشون از اون بالای ابشار که ما و خیلی ها میرفتیم پسرها لباس خودرا در میاورده و به داخب اب شیرجه میرفتند و درسته که عمقش کم بود ولی جوونن دیگه . بعدشم اونایی که میترسیدن شیرجه بزنن مثل خانمها و اقایان به زیر ابشار میرفتند و حسابی خیس میشدند و مثه موش بیرون می اومدن . شانس ما خیلی ترقه ترکوندن .... ما ساعت2:30 بهاز گشتیم به تنگه 2 و ناهار خوردیم و ساعت 4:30 راه افتادیم و اومدیم به سمت راه خروج ... ساعت 6:40 دم اتوبوسمون و مینیبوسمون بودیم و راه افتادیم و بنده 1 ساعت پیش یعنی یه ربع به نه از اتوبوس بین راه پیاده شده و به خونه رسیدم .

اما رفتن به پشت ابشار پدر زانوم رو دراورد و الانم کبود شده .و کتفمم خیلی درد میکنه .حسابی سوختم و تو این وسط بین مشکلات دم ابشار بند کولم از سنگینی پاره شد و اقای دلنوا و مصداقی یجور بهم وصلش کردن تا بخونه برسم . اخرشم بچه 2قولوهای خودش گریش دراومده بود .

بعد اقای ایت ا... شاه ابادی زنگ زد حالمون رو پرسید گفتیم چرا پرسیدی گفت چون زلزله اومده نفهمیدین راس میگه اون موقع ما تو اب بودیم


[ چهارشنبه 92/4/5 ] [ 10:13 صبح ] [ درسا د.حسنی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب